می روم دور از تو با دنیای خود خلوت کنم
عاقبت شاید به این بیگانگی عادت کنم
می روم تا نشنوم آواز باران دو چشمت
می روم چون می هراسم شعله ای افروخته گردی
نظرات شما عزیزان:
بشار
ساعت9:05---13 دی 1390
پدر ژپتو به پینوکیو میگفت :
پینوکیو
چوبی بمان !
آدم ها سنگی اند ...
دنیایشان قشنگ نیست ...
بشار
ساعت13:11---10 دی 1390
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
بشار
ساعت9:14---8 دی 1390
سکوت ؛
عبادتی است بی رنج
و زینتی است که نیازمند پیرایه نیست ...
حصاری است بی دیوار
و پوشاننده ی تمام عیبها ...
بشار
ساعت8:11---7 دی 1390
خدایا هیچ کس را عاشق مگردان ، مگر اینکه معشوق عاشقش شود ...
بشار
ساعت13:57---6 دی 1390
چه آسان مرا بردی از یاد
همه خاطره ها رو دادی بر باد
تو رفتی و هنوز چشم انتظارم
کنم از دست دل هر جا فریاد
شدم با یک نگاهت مثل شیریش
چه میشد میشدی مانند فرهاد
بشار
ساعت9:58---3 دی 1390
خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد ! به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم !
مردی با خود زمزمه کرد : خدایا با من حرف بزن !
یک سار شروع به خواندن کرد ... اما مرد نشنید !
مرد فریاد برآورد : خدایا با من حرف بزن ... آذرخش در آسمان غرید اما مرد اعتنایی نکرد !
مرد به اطراف خود نگاہ کرد و گفت : پس تو کجایی ؟ بگذار تو را ببینم ... ستار ہ ای درخشید اما مرد ندید !
مرد فریاد کشید : خدایا معجزه ای به من نشان بده ... کودکی متولد شد اما مرد باز توجهی نکرد !
مرد در نهایت یاس و نومیدی فریاد زد : خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم ... از تو خواهش می کنم ... پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهس ادامه داد !
ما خود را گم می کنیم در حالیکه او در کنار و با نفس های ما جریان دارد ...
خدا اغلب در شادی های ما شریک نیست !؟
تا به حال چند بار خوشی هایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای ؟
تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی ؟ که چقدر همه چیز خوب و مرتب است ؟
که چه خوب که او هست !!!
خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگی های ماست ! زمانی که خسته و درمانده به طرفش می رویم خیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته ی خود برسیم او را دیده و حس کرده ایم ...
اما ...
گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی از خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه ی او به ماست ...
تا خدا هست جایی برای نا امیدی نیست ...
به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد !!!
آدم زمینی
ساعت2:40---18 آذر 1390
سلام عزیز
ممنونم که فراموشم نمیکنی و بهم سر میزنی این روز ها حالم خیلی گرفته بود .اصلاً محرم که شروع میشه پکر می شم ودست و دلم به هیچ کاری نمی ره حالا تو این گیر و دار کلی هم کار سرم ریخته و همه میگن زود باش . خیلی سخته بی دل و دماغ کار کردن . باز خوبه که شما دوستان گلم رو دارم که گاهی باهاتون درد دل کنم .
hamraz
ساعت22:40---17 آذر 1390
زمين در انتظار تولد يک برگ.....
من در حال شمارش معکوس.....
صفر هميشه پايان نيست.......
گاه آغاز پرواز است........
shad bashi
محمدعلی
ساعت15:39---16 آذر 1390
خدایا جای سوره ای به نام «عشق»در قرآنت خالیست
که اینگونه آغاز میگردد:
وقسم به روزی که قلبت را می شکنند
و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت
بشار
ساعت11:13---16 آذر 1390
چه رسم جالبیست:
محبتت را میگذارند پای احتیاجت،
صداقتت را میگذارند پای سادگیت،
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،
و وفاداریت را پای بی کسیت،
و آنقدر تکرار میکنند که خودت
باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج ....
همین ...
بشار
ساعت11:12---16 آذر 1390
"با حســین" از "یا حســین" یک نقــــطه کم دارد...
ولی...
"یا حســــین" گفتن کجا و "با حســــــین" بودن کجا...
نیلوفر
ساعت10:39---16 آذر 1390
حقیقت اینه که:
هرچی مهربونتر باشی
بیشتر بهت ظلم میکنن،
هرچی صادق ترباشی
..بیشتر بهت دروغ میگن،
هرچی خودتو خاکی تر نشون بدی
واست کمتر ارزش قائلند،
هرچی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری
..راحت تر لهش میکنن
و اگر بدونند که منتظری و بهشون احتیاج داری
..اندازه یه دنیا ازت فاصله می گیرند!
بشار
ساعت11:33---13 آذر 1390
سلام عزیز
از اظهار لطفت که بسیار من رو مورد تفقد قرار دادی متشکر و سپاسگذارم ...
خیلی خوشحالم کردی و سعی میکنم منبعد آدم خوبی و انسان باشم ...
دوستت دارم و ممنونم ...
دعام کن برکات ایام شامل من هم بشه ...
بشار
ساعت10:57---13 آذر 1390
مرا درد و مرا درمان حسين(ع) اســت
مـرا اول مـــــــرا پايان حسين(ع) است
دل هر کـس به ايماني سرشتـــــه
مرا هم دين و هم ايمان حسين(ع) است
همه عالم به اذن حق تعالــــــــــي
چو عبدي سر به فرمان حسين(ع) است
بهشت و جنت و فردوس اعــــــلاء
همه معلــــــــــول پيمان حسين(ع) است
براي هر دلي جانان و جانـــــــــــي
مرا هم جان و هم جانان حسين(ع) است
عقول جن و انس و هم ملائــــــک
به حقِ حق که حيران حسين(ع) است
چو خواهم روضه ي رضوان به فردا
که من را روضه ي رضوان حسين(ع) است
چرا عالم ز جانش نـــــــــــاله دارد
مگر او هم پريشان حسين(ع) است
اگر خواهي ز حال عبد مســــــکين
خوشا حالش که مهمان حسين(ع) است
ایام سوگ و ماتم سیدالشهدا تسلیت باد
بشار
ساعت9:16---10 آذر 1390
تمام کودکیم
مثل یک نقاشی
در خمیازه ی یک دود
پشت خطوط یک خانه و یک در
که شاید بسته ماند
مانند کیفم
روز تعطیل بعد از مدرسه ...
و آرزوهایم !
در همان کوچکی مداد رنگی
عاقبت
زیر نیمکت جا ماند ...
بشار
ساعت13:00---9 آذر 1390
چه چیزی با ارزش تر است ؟
بانوی خردمندی در کوهستان سفر می کرد که سنگ گران قیمتی را در جوی آب پیدا نمود . روز بعد به مسافری رسید که گرسنه بود .
بانوی خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود . مسافر گرسنه سنگ قیمتی را در کیف بانوی خردمند دید و از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد .
بانو هم بی درنگ سنگ را به او داد . مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روی کرده بود از خوشحالی سر از پا نمی شناخت .
او می دانست که جواهر به قدری با ارزش است که تا آخر عمر می تواند به راحتی زندگی کند . اما بعد از چند روز مرد مسافر به راه افتاد تا هر چه زود تر آن بانو را پیدا کند .
سرانجام او را یافت و سنگ قیمتی را پس داد و گفت : می دانم این سنگ چقدر با ارزش است اما آن را به تو پس می دهم با این امید که چیزی ارزشمند تر از آن به من بدهی .
اگر می توانی آن محبتی را به من بده که به تو قدرت داد تا این سنگ را به من ببخشی !!!
|